|
جمعه 5 آبان 1391برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : NIKI
خلاصه شده ای در دل خوشی های حقیر ... قفل شده ای به زمین و کسی نمی داند کلید را کجا جا گذاشته ای ... شاید پایه بوته بی خیالی ... یازیر بارش تنهایی .. یاروی طاقچه ی عادت ... مدام ازخودت می پرسی :چرا روز هایت روی پاشنه نمی چرخند؟ چرا چشم هایت لم داده اند در تاریکی؟ چرا در تقویم اتفاق تازه ای نمی افتد؟! مانده ای چه کنی با این همه (چرا) باید به یاد بیاوری ... بیاد بیاوری نقش کلیدی انگشتانت را که پس از بستن باید دوباره بگشایند ... به یاد بیاوری که بالاتر از این سقف فیروزه ای همیشه کسی منتظر شنیدن صدای توست... که بخوانی اش به شکر... واجبت کند به لطف... حالا قبل از این که دلتنگی های در هم فشرده از چشم هایت سرازیر شوند قبل از این که فراموش کنی و فراموشت کنند وقبل از این که یخ بزنی در تنهایی وتاریکی... به یاد بیاور :گاهی فقط زمزمه ای کافی ست تا بهار از گلدان دلت سر در بیاورد . ادعو نی استجب لکم ...بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا ... نظرات شما عزیزان:
عالییییییییییییییییییییییییییی یییییییه دوست من
![]()
![]() |